×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

جفای روزگار

شب تنها

دل

شاعر که شدی دلت عیان خواهد شد
غمهای دلت به لب ، بیان خواهد شد

فرقی نبوَد که عاشقی یا شاعر
هردوکه شدی دلت نشان خواهد شد

تا با دل خود کنی  گلایه ازعشق
چشمت به توهم چه بدگمان خواهدشد

احساس توبردلت زند صد دشنه
فریاد تو عاقبت فغان خواهد شد

هرگه که زدل سخن برانی، آنگاه
بی دل صفتی زه ِ کمان خواهد شد

تیری به دلت زکین رها خواهد گشت
کان تیرِ نشسته چون سنان خواهد شد

رسوا بشوی، چرا که شاعر گشتی!
کوسش ززمین به کهکشان خواهد شد

هان دیده و لب ببند و بگذر ازغم!
چون بهرتنت زمین دهان خواهد شد

دل را زِ وفا به این و آن می‌بخشی
لیکن زِجفا چه نیمه جان خواهد شد

‌کاش از دل خود برون نمی‌دادم  شعر
چون فصل دلم بسی خزان خواهد شد

یک دم نگه از تو برندارد حاسد
کزروی حسد چه لب گزان خواهد شد

هر کس که سخن ز دل مرانَد با عشق
راهش به خطا چه نا توان خواهد شد

گاهی که دل ازهمه بریدی "گمنام"
رنگی به دلت بزن،جوان خواهد شد

یکشنبه 18 خرداد 1393 - 7:53:52 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم